سال 94 تمام شد. سالی که اگر بارز ترین مشخصه اش را بخواهم بگویم برای من سال بازگشت به زندگی و کار محسوب می شد. بعد یک دوره بیماری سخت و گذراندن دوره نقاهت طولانی و طاقت فرسا بالاخره توانستم برگردم به زندگی و فعالیت روزمره ام. ابتدای سال 94 بود که به توصیه دکترم که یک زن روشنفکر تبریزی الاصل بود برای فرار از بیکاری و افکار درهم و برهم ناشی از آن دل را به دریا زدم و مغازه ای کوچک جفت و جور کردم و با اندک سرمایه ای که پس از آنهمه هزینه های گزاف ته حسابم مانده بود شروع کردم به کسب و کاری کوچک در مکانی نه چندان مناسب. لطف خداوند یاورم شد و با هزاران مشکل بزرگ و کوچک جنگیدم و هر طور بود کار را ادامه دادم. بدنم طاقت کار سنگین نداشت و اوایل حتی برای بالا رفتن از پله های پاساژ نفسم به شماره می افتاد.. بارها فکر تعطیلی کار به سرم زد ولی خانواده و دوستان و بچه های پاساژ که به من خو کرده بودند نگذاشتند همه چیز را رها کنم و بروم.. به هر حال این اولین بار است که من سر یک کار ثابت برای یک سال مانده ام!! خدا کند در سال جدید بتوانم کارم را توسعه بدهم و مهم تر از آن سر و سامانی بدهم به این زندگی درهم و برهم و این دل وامانده..
خدایا کمکم کن..
+ دل بعضی ها راشکسته ام از سر غرور و نادانی ولی آنقدر دریا دل بوده اند که چشم فرو بسته اند بر خطاهایم.. ماندنشان برایم قوت قلب است. خداوند به سلامتشان بدارد.